بازم یه شعر زیبا
ای جمعه ها به نام تو اما به کام ما! آیا چه وقت نور تو تابد به شام ما؟!
*********************
ایکاش که باشم و ببینم روزی پیغام تمام چاووشان نام شماست
*********************
ترسم که برایم عاقبت راز شوی
جانم که تمام شد تو آغاز شوی
این غنچۀ گل محمدی! میترسم
چشمم که همیشه بسته شد باز شوی
*********************
عصر یکی جمع رفته ست باز
پنجره بسته است وبسته است باز
بازهم این جان جگر سوخته
بازهم این چشم به در دوخته
*********************
این جمعه نیا امیرشان می آید
آن جمعه نیا وزیرشان می آید
یک عده حساب میکنند آقا جان
از آمدنت چه گیرشان می آید
*********************
در این تموز فتنه و تکرار تشنگی
این جمعه هم گذشت و نجوشید چشمه ات
*********************
آتش از جگرم به انگشتانم رسیده،
دست و پا
چیزی به جا نمانده است.
آب نارس!
برس!
پیش از آنکه شعله ها
قلم
و کاغذ این جمعه ام را هم بسوزاند!